بارها در سینما دیده شده است که فیلمسازان بدون تسلط بر مضامین و مفاهیمی که می خواهند آنها را در قالب یک فیلم بسازند به دلایل مختلفی توانایی آن را ندارند و فیلم عملا الکن و گنگ به پایان می رسد. فیلمساز یا تازه کار است و نمی داند آنچه در ذهن پرورانده را چگونه به یک فیلم تبدیل کند؛ یا انقدر دچار سانسور شده که فیلم خود به خود گنگ و نامفهوم است. (حالا این سانسور می تواند از جانب خود فیلمساز باشد یا جبر دستگاه های نظارتی و یا به هر علت دیگر)
در کل، به معنای واقعی کلمه بیننده با فیلمی بی سر و ته روبرو است؛ و فیلم "بی رویا" دقیقا از این دسته فیلمهاست.
"زوج جوانی بنام بابک و رویا در آستانه مهاجرت به دانمارک هستند. در یکی از شبهای بارانی رویا جلوی درب منزلش با دختری بی نام و نشان روبرو میشود. رویا این دختر را به خانه آورده و پیگیر وضع او می شود. ولی ظاهر دختر حافظه خود را از دست داده و نمی تواند به رویا برای یافتن خانواده اش کمک کند. رفته رفته ارتباط رویا با دختر به مراحل حساسی رسیده و سرنوشت رویا عوض می شود."
این فیلم پر از سوالات بی جواب است که احتمالا جواب سوالات در ذهن فیلمساز مانده و اساسا به فیلم تبدیل نشده است. برای نمونه می توان به تعدادی از آنها اشاره کرد.
فیلمساز ظاهرا می خواهد یک درام روانشناختی خلق کند. در همان ابتدای آشنایی رویا دختر را به اداره آگاهی می برد تا او را شناسایی کنند. اما پلیس نمی تواند اثر انگشت دختر را ثبت کند. چرا؟ سوالی که تا انتها پاسخی به آن داده نمی شود. اگر دختر در خیال رویا است چرا در آن خیال اثر انگشت ندارد؟
بعد رویا خیلی راحت دختر را به خانه خود می برد. انگار نه انگار یک دختر گمشده به پلیس مراجعه کرده؛ و پلیس هم خیلی راحت به او اجازه می دهد دختر گمشده یا فراری به خانه رویا رفته و تا انتها هم پیگیری نمی کند. چرا؟ باز تا انتها پاسخ داده نمی شود.
رویا بر دختر نام زیبا را میگذارد و وقتی بابک به خانه باز میگردد در دیالوگی بین رویا و بابک مشخص می شود رویا از این دست کارها زیاد کرده است. حالا چرا چنین عنصری برای معرفی رویا و بابک در فیلم قرار داده شده باز به آن پاسخی داده نمی شود.
سوالات همچنان بی پاسخ می ماند تا اینکه به سکانس جشن تولد زیبا می رسیم.
این سکانس با یکی از سکانس های ابتدای آشنایی رویا و زیبا در ارتباط است. در آن سکانس، زنی با رویا تماس میگیرد و می گوید زیبا دختر اوست و اسم اصلیش ساره است و پس از مواجهه دختر با پسر و شوهر آن زن، شوهر منکر داشتن این دختر می شود.
در سکانس جشن تولد و قبل از ورود رویا به جشن، زیبا به رویا می گوید: " ببین رویا، من حالت رو می فهمم، ولی الان دیگه کاری نمیشه کرد؛ منم اول باور نمی کردم؛ ولی هر چقدر مقاومت کنی دیگه زورت نمی رسه و باید عوض شی" در ادامه زیبا میگوید من هم باور نمیکردم که بابام منو نشناسه و برام مجلس ختم بگیره و منم مجبور شدم خودم رو ول کنم و بیام خونه تو و بجای ساره بشم زیبا؛
در میانه فیلم ظاهرا بابک بیخیال رویا شده و با زیبا روی هم ریخته است و قصد دارد با زیبا به خارج مهاجرت کنند. ولی بابک از همان سکانس جشن تولد زوجیت با رویا را منکر می شود.
خب، اینجا باید پرسید اگر فیلم تا سکانس جشن تولد، توهمات رویا بود، چرا در توهماتش زیبا آن دیالوگها را میگوید. اگر هم توهمات نیست و رویا بدلیل مخالفت با بابک محکوم به تغییر است (همانطور که زیبا به او گفت)؛ آیا در این تغییر ثبت احوال و پلیس هم با بابک و رفقایش همدست شده اند؛ چرا که برای زیبا پاسپورت صادر می کنند تا با بابک مهاجرت کند.
از ابتدای فیلم شخصی بنام آرش همواره در فیلم حضور معنوی دارد که البته بدون دلیل گم شده است. آرش دوست رویا بوده و رویا نیز بشدت به او علاقه داشته و دارد بطوری که تمام زندگی رویا و بابک را نیز تحت الشعاع قرار می دهد. حالا چرا رویا با این همه علاقه الان زن بابک است؟ این سوال هم بی پاسخ می ماند.
رویا طی یک تغییر اجباری و ناخواسته به زنی بنام هانیه تبدیل می شود. جالب اینجاست که در زمانیکه رویا، رویا بود در اداره آگاهی شوهر هانیه را که به دنبال او بوده می بیند؛ باز هم این پرسش بوجود می آید که شوهر که دچار توهمات نبود، چرا رویا را نشناخت؛ و در آخر مشخص شد رویا هانیه بوده است؟
تنها چیزی که فیلمساز ظاهرا می تواند به خوبی بیان کند رابطه چندین وجهی و به بیان عامیانه خرتوخر میان رویا، بابک، آرش و شوهر هانیه، و از طرفی رابطه زیبا و بابک است. حالا اگر این روابط زائیده ذهن رویا است که با یک زن فاسد (لااقل ذهنی) روبرو هستیم. اگر هم زائیده ذهن فیلمساز است که فیلمساز خیلی اروپایی فکر کرده و اساسا نمی داند کجا زندگی میکند.
پایان/
نظر شما